ویژگی هر چیزی که در شب درخشندگی و روشنایی داشته باشد، ماه، کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، شب فروز، یراعه، ولدالزّنا، کمیچه، آتشک، آتشیزه، کرم شب افروز، شب چراغک، چراغینه، کاونه، چراغک، شب تاب
ویژگی هر چیزی که در شب درخشندگی و روشنایی داشته باشد، ماه، کِرمِ شَب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، شَب فُروز، یَراعِه، وَلَدُالزِّنا، کَمیچِه، آتَشَک، آتَشیزِه، کِرمِ شَب اَفروز، شَب چِراغَک، چِراغینِه، کاوُنِه، چِراغَک، شَب تاب
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، شب چراغک، آتشک، چراغک، شب افروز، چراغینه، ولدالزّنا، کمیچه، شب تاب، کاونه، شب فروز، یراعه، آتشیزه
کِرمِ شَب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، شَب چِراغَک، آتَشَک، چِراغَک، شَب اَفروز، چِراغینِه، وَلَدُالزِّنا، کَمیچِه، شَب تاب، کاوُنِه، شَب فُروز، یَراعِه، آتَشیزِه
ویژگی هر چیزی که در شب درخشندگی و روشنایی داشته باشد، ماه، کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، شب افروز، یراعه، ولدالزّنا، کمیچه، آتشک، آتشیزه، کرم شب افروز، شب چراغک، چراغینه، کاونه، چراغک، شب تاب
ویژگی هر چیزی که در شب درخشندگی و روشنایی داشته باشد، ماه، کِرمِ شَب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، شَب اَفروز، یَراعِه، وَلَدُالزِّنا، کَمیچِه، آتَشَک، آتَشیزِه، کِرمِ شَب اَفروز، شَب چِراغَک، چِراغینِه، کاوُنِه، چِراغَک، شَب تاب
شباروز. روزان و شبان. الاّیام بلیالیها. (التفهیم مقدمه ص قسط). شب و روز. مدت 24 ساعت. شبانه روز. (فرهنگ فارسی معین) : شبانروز مادر ز می خفته بود ز می خفته و دل ز هش رفته بود. فردوسی. بدی ده شبانروز بر پشت زین کشیده به بدخواه بر تیغ کین. فردوسی. مسلمانان که آغاز شبانروز از فروشدن آفتاب همی گیرند. (التفهیم ص 69 چ همائی). به یک شبانروز از پای قلعۀ سربل برود راهت شد تازیان به یک هنجار. فرخی. به خبر دادن نوروز نگارین سوی میر سیصدوشصت شبانروز همی تاخت براه. فرخی. از بند شبانروزی بیرون نهلدشان تا خون برود از تنشان پاک به یکبار. منوچهری. هفت شبانروز بود به درد فرزند محمد مشغول بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 489). یک شبانروز اندر آن خانه گاه چامه سرود گه چانه. (از لغت فرس اسدی). بر لفظ زمانه هر شبانروزی بسیار شنیده مر کلامش را. ناصرخسرو. بر در تسعین کنند جنگ شبانروز در گه عشرین زجنگ هر دو معافست. خاقانی. در سفرش مونس و یار آمده چند شبانروز بکار آمده. نظامی. شبانروزی به ترک خواب گفتند به مرواریدها یاقوت سفتند. نظامی. شبانروزی دگر خفتند مدهوش بنفشه در بر و نسرین در آغوش. نظامی. بودند بر او چو دایه دلسوز تا رفت بر این یکی شبانروز. نظامی. اسبی دارم که نعره واری طی می نکند به یک شبانروز. نزاری. روز خوابش گریبان گرفت و در آب انداخت بعد شبانروزی دگر بر کنار افتاد. (گلستان سعدی)
شباروز. روزان و شبان. الاّیام بلیالیها. (التفهیم مقدمه ص قسط). شب و روز. مدت 24 ساعت. شبانه روز. (فرهنگ فارسی معین) : شبانروز مادر ز می خفته بود ز می خفته و دل ز هش رفته بود. فردوسی. بدی ده شبانروز بر پشت زین کشیده به بدخواه بر تیغ کین. فردوسی. مسلمانان که آغاز شبانروز از فروشدن آفتاب همی گیرند. (التفهیم ص 69 چ همائی). به یک شبانروز از پای قلعۀ سربل برود راهت شد تازیان به یک هنجار. فرخی. به خبر دادن نوروز نگارین سوی میر سیصدوشصت شبانروز همی تاخت براه. فرخی. از بند شبانروزی بیرون نهلدشان تا خون برود از تنشان پاک به یکبار. منوچهری. هفت شبانروز بود به درد فرزند محمد مشغول بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 489). یک شبانروز اندر آن خانه گاه چامه سرود گه چانه. (از لغت فرس اسدی). بر لفظ زمانه هر شبانروزی بسیار شنیده مر کلامش را. ناصرخسرو. بر در تسعین کنند جنگ شبانروز در گه عشرین زجنگ هر دو معافست. خاقانی. در سفرش مونس و یار آمده چند شبانروز بکار آمده. نظامی. شبانروزی به ترک خواب گفتند به مرواریدها یاقوت سفتند. نظامی. شبانروزی دگر خفتند مدهوش بنفشه در بر و نسرین در آغوش. نظامی. بودند بر او چو دایه دلسوز تا رفت بر این یکی شبانروز. نظامی. اسبی دارم که نعره واری طی می نکند به یک شبانروز. نزاری. روز خوابش گریبان گرفت و در آب انداخت بعد شبانروزی دگر بر کنار افتاد. (گلستان سعدی)
رخ افروزنده. که رخ افروخته دارد. که روی بیفروزد. سرخ روی. قرمزروی. زیباروی: گل که سلطان فصل نوروز است در میان همه رخ افروز است. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 100)
رخ افروزنده. که رخ افروخته دارد. که روی بیفروزد. سرخ روی. قرمزروی. زیباروی: گل که سلطان فصل نوروز است در میان همه رخ افروز است. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 100)
عمل شب افروز. افروزندگی شب. افروختن شب را: تو دهی صبح را شب افروزی روز را مرغ و مرغ را روزی. نظامی. ، افروختن در شب: بیک خنده گرت باید چو مهتاب شب افروزی کنم چون کرم شب تاب. نظامی. و رجوع به شب افروز شود
عمل شب افروز. افروزندگی شب. افروختن شب را: تو دهی صبح را شب افروزی روز را مرغ و مرغ را روزی. نظامی. ، افروختن در شب: بیک خنده گرت باید چو مهتاب شب افروزی کنم چون کرم شب تاب. نظامی. و رجوع به شب افروز شود